زمان کنونی: ۱۰ فروردين ۱۴۰۳, ۰۱:۵۴ صبح درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)

اعلانات تالار گفتمان

[-]
آخرین مطالب ارسال شده

مزون عروس آریایی

عطر و ادکلن پرفیومز



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امیتازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان الناز؛ دختری که دروغ نگفت
نویسنده پیام
مدیر ارشد
******
مدیر ارشد
ارسال‌ها: 1,708
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۰
سپاس ها 465
سپاس شده 1305 بار در 793 ارسال
ارسال: #1
داستان الناز؛ دختری که دروغ نگفت
داستان الناز؛ دختری که دروغ نگفت (قسمت اول)

هیچ وقت یادم نمیره زمانی رو که اولین بار او رو تو جمع دوستانه میدیدم و هر بار بیشتر از پیش مسحور اخلاق و منش او می شدم... او هم انگار همین حس رو داشت. جمع دوستانه ما شامل خانم ها و آقایون تحصیلکرده و بعضا نخبه بود و او هم از بچه های سمپاد.

 روزی به واسطه یکی از دوستان پا پیش گذاشت و آغاز شناخت بیشتر. هر چه پیش رفتیم نزدیکی افکار بیشتر بود و از دید اطرافیان یک روح در دو بدن بودیم. با پدرش مطرح کرد و قراری با حضور پدرها گذاشته شد و مورد قبول  هر دو پدر افتادیم و پیش رفتیم.

 مشاوره و تست و هر آنچه باید انجام شد و همه چیز بر وفق مراد بود. همه دوستان ما رو متعلق به هم می دونستن و چنان آرامشی بود که خیال ذره ای مخالفت در سر نداشتیم. یک سالی از شناخت زیرنظر پدرها گذشت و اینجا بود که تن دادیم به هم و پا در رابطه ای جدی، گرم و عاشقانه گذاشتیم.

اما بعد از مطرح کردن آشنایی ما به واسطه پدرها به مادرهای ما دوتا، عَلَم مخالفت بر افراشته شد. هر چه بیشتر تلاش کردیم سرسختانه تر تاختند و جنگیدند... تماما هم با بهانه های واهی... حتی تلاش و گفتگوی پدرها هم افاقه نکرد که نکرد... مادرها سرسختانه مخالف بودند. چهارسالی گذشت و خسته و درمانده از تلاش مجبور به ترک هم شدیم و هر کس پی زندگی خودش رفت...

گذشت و گذشت و همیشه یکی از دغدغه های زندگی من این بود که منی که بکارتم رو با عشق تقدیم مردی کردم آیا درسته که حالا پی ترمیم باشم یا باید صادقانه عمل کنم؟

مشاورین حکم به تقیه میدادند و اینکه صداش رو در نیار و عمل ترمیم انجام بده و زندگی جدیدی رو تجربه کن. به خاطر موقعیت شغلی مناسب و اینکه دختری پر شور و فعال بودم خواستگاران زیادی داشتم و همیشه درگیر اینکه چه باید کرد؟

 هر چه کردم نتونستم دنبال عمل برم و اعتقاد داشتم دروغی بزرگ و نابخشودنی ست و در توان من نیست چرا که راهی بود که خودم برگزیده بودم و باید پای اون بایستم و معتقد بودم که پیدا میشه مردی که از این منظر با من هم اندیشه باشه؛ پس زمانی که پای کسی به میون میامد در صورت اعتماد مساله م رو بیان می کردم.

 خوب یادمه که متاسفانه بیشتر اونها کلا نگاهشون طور دیگه میشد و به صراحت پیشنهاد سکس رو مطرح میکردند و من هاج و واج از اینکه چه طور به این راحتی کسی که قصد ازدواج داره حاضره بدون دل دادن تن به یک نفر بده؟!

خلاصه در این بین جوانی که به نظر معقول میامد و از همکاران بود پیشنهاد شناخت بیشتر داد و من وارد رابطه با ایشون شدم. هر چه پیش رفتیم وجوه تشابه بیشتر شد و باز هم مشاوره و خانواده ها... همه چیز خوب بود و زمان مطرح کردن مساله من بود...

باورم نمیشد. به قدری خوب برخورد کرد که تمام دغدغه ها و درگیری های ذهنی و ترس از قضاوت ها رنگ باخت تا جایی که وقتی از طرف مادرش و البته مادر خودم تحت فشار قرار گرفتیم که نامه بکارت تهیه کنید او اقدام کرد بی اینکه من توسط پزشکی معاینه بشم.

زندگی مشترک آغاز شد و هر روز بیشتر از گذشته دلداده او میشدم و احترامی برای او قائل بودم. از  دید  اطرافیان زندگی مثال زدنی داشتیم. در مسایل جنسی  هم از هم راضی....

گذشت و گذشت و گذشت تا فرزندانی حاصل این عشق شدند. در این سالها هر از گاهی متوجه چت کردنهای او بودم ولی انقدر بین ما عشق بود و باور داشتم او رو و معتقد به حریم خصوصی بودم که اجازه هر گونه کنجکاوی رو به خودم نمی دادم تا اینکه روزی  به صورت اتفاقی و با یک اتفاق بسیار ساده گذشته من رو جلوی چشمام آورد و آتشی که گویا تمام این سالها زیر تلی از خاکستر بود زبانه کشید و  زندگی ده ساله ای رو آتش زد....

 ادامه در پست بعد

 
۱۶ اسفند ۱۳۹۶ ۰۴:۵۶ عصر
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
داستان الناز؛ دختری که دروغ نگفت - star - ۱۶ اسفند ۱۳۹۶ ۰۴:۵۶ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان