سرگذشت جمال: روابط جنسی پیش از ازدواج - نسخه قابل چاپ +- تالار گفتمان عروس (https://forum.talarearoos.ir) +-- انجمن: گفتمان کاربران (/forum-%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86--12) +--- انجمن: سلامت جنسی - کلینیک دکتر شکیب (/forum-%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D8%AC%D9%86%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%86%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%DA%A9%DB%8C%D8%A8--63) +---- انجمن: روابط پیش از ازدواج (/forum-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%A8%D8%B7-%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC--65) +---- موضوع: سرگذشت جمال: روابط جنسی پیش از ازدواج (/thread-%D8%B3%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D8%AC%D9%85%D8%A7%D9%84-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%A8%D8%B7-%D8%AC%D9%86%D8%B3%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC--2373) |
سرگذشت جمال: روابط جنسی پیش از ازدواج - star - ۲ مرداد ۱۳۹۷ ۰۳:۰۲ عصر سرگذشت جمال- قسمت اول پسری بودم ۲۸ ساله ساکن یکی از شهرستانهای جنوبی در خانواده ای نسبتا مذهبی، در بافت و فرهنگ سنتی جامعه اون روزهای شهر نسبتا کوچکم زندگی میکردم چهارتا خواهر و برادر بودیم و هممون تحصیلات دانشگاهی داشتیم زمانی بود که شبکه های اجتماعی با ظهور فیسبوک تازه داشت شکل میگرفت اما همه گیر نبود کارمند یه شرکت خصوصی بودم و درآمد نسبتا خوبی هم داشتم (۵ تا ۶ برابر دستمزد مصوب) در اواخر دوران نوجوانی و اوایل دوران جوانی بسیار مذهبی و نسبت متعصب به مسائل دینی دوست دختر نداشتم و هیچوقت به داشتنشم فکر نکرده بودم ده سالی میشد که غرایز جنسی بهم فشار میاورد اوایل خیلی مقاومت میکردم، ولی تنها روشم خودارضایی گه گاه بود با عذاب وجدانهای بعدش دو سه سالی بود که خیلی مثل قبل پابند عقایدم نبودم و گر چه خود ارضایی کمتر بود ولی عذاب وجدانشم برام کمتر بود داستان ازونجا شروع شد که بر حسب اتفاق و یه شیطنت دخترانه دست جمعی پای یه دختر را برای اولین بار به زندگی من باز کرد تلفنم زنگ خورد شماره ای غریبه و یه دختری پشت خط بود که با دوستاش سعی داشتن منو یکم اذیت کنن این شد شروع یه رابطه شش ساله سه ماه اول فقط صحبت بود بدون دلبستگی و عشقی، فقط از سر کنجکاوی دوست دختر تلفنی من ساکن تهران بود از یه خانواده محترم اما بسیار متفاوت از ما پدر کارگر بود و با درآمد مشخص و دوست منم یکسالی بود که بعد از چند سال زندگی مشترک از همسر سابقش که پسر عموش بود جدا شده بود، بدلیل اعتیاد شدید همسرش به تشخیص خانواده و در ۱۸ سالگی ازدواج کرده بوده کاملا سنتی دیپلمه بود، زیبا بود و مهربان پنج شش ماهی هم از من بزرگتر بود به گفته خودش زمانی ازدواج کرده بوده که کوچکترین دانش جنسی نداشته و سکس براش فقط یه انجام وظیفه بوده بدون هیچ لذتی بعد از سه ماه اولین ملاقات حضوری ما رخ داد، با یه سفر ۱۳۰۰ کیلومتری تا تهران دوستای خوبی بودیم برای هم اوایل اون حس کنجکاوی منو درباره جنس مخالف ارضا میکرد و منم همدمی بودم براش بعد از یه شکست عاطفی میدونستیم که خیلی تفاوته بین دنیای ما بین فرهنگها و استاندارهای هر کدوم از ما میدونستیم که دوستای خوبی برا هم هستیم ولی زوج متناسبی نیستیم گه گاه کنجکاویای من به مسائل جنسی هم میرسید ولی دوست دخترم مشخصا اطلاعات چندانی نداشت چهار ماه گذشت و ملاقات حضوری دوم ما شکل گرفت ولی اینبار به سکس ختم شد با هیجانی زیاد برای هر دوی ما و بعدش عذاب وجدانی شدید به همراه داشت برای هر دوی ما که تا حدودی مذهبی بودیم اما سکس بزرگترین اشتباه ما در این رابطه بود یکی دو ماه بعد از اولین سکس هر دوی ما گمان میکردیم بهترین زوج ممکن خواهیم بود و تصمیم گرفتیم باهم ازدواج کنیم میدونستیم داریم وارد چه راه سخت و شاید غیر ممکن و یا حتی خطرناکی میشیم اما غریزه داشت کار خودشو بهتر از عقل پیش میبرد پس به خانواده هامون گفتیم ولی نتیجه همونی بود که شماهم میتونید حدس بزنید مخالفت خیلی شدید!!! ولی منو دوست دخترم که حالا دیگه عشق من بود کوتاه نیومدیم و باوجود مخالفتها هر دوماه یبار همو میدیدیم در مورد در امدش هم اینکه دوست دختر من یه خونه کوچیک در یکی از شهرهای حاشیه تهران داشت و مبلغ خیلی کمی از بابت اجاره اون میگرفت که اونم کفاف هزینه های تعمیر و نگهداری خودشو نمیداد سر انجام دوستم بعد از مدتی بدلیل پرداخت نشدن اقساط وامهای همسر سابقش که از حساب اون گرفته شده بود و فشار بانکها و ضامنها مجبور به فروش اون آپارتمان شد و تنها منبع درامدش راهم از دست داد و بدلیل ناتوانی خانواده در تامین مالی بیش از قبل وابسته به من شد بعد از دو سال سرانجام با پیگیری و سماجت، خانوادمو راضی(یا شایدم مجبور) کردم بیان خواستگاری ما خوشحال بودیم و خانواده ها ناراحت شب خواستگاری رسید شاید بدترین خاطره زندگی من بود مراسمی که ما انتظار داشتیم به شادی ختم بشه با گریه های پدر و مادرامون شبیه عذا داری برای آینده ما شد اونا اعتقاد داشتن که ما اشتباه میکنیم ولی ما قبول نمیکردیم اونشب بی احترامی و حرمت شکنی نشد ولی خانواده ها با دیدن همدیگه مطمئن تر شدن که نظرشون درسته اما ما هم کوتاه نیومدیم تصمیم گرفتیم تا زمانی که خانواده ها رضایت میدن صیغه کنیم که رابطمون هم شرعی باشه به خواهر بزرگترش که تنها حامی ما بود گفتیم و کارمونو انجام دادیم فقط اون میدونست حالا دیگه میتونستیم باهم مسافرت هم بریم رابطه جنسیمون زیادتر شده بود و به گفته عشقم، تازه بعد از سالها اولین بار بود که داشت لذت سکس رو تجربه میکرد و منم بدون عذاب وجدان از مشکلات شرعی ازون لذت میبردم این داستان دوسال ادامه داشت اما نظر خانواده ها تغییری نکرد! ادامه در پست بعد پاسخ به: سرگذشت جمال: روابط جنسی پیش از ازدواج - star - ۲ مرداد ۱۳۹۷ ۰۳:۰۳ عصر سرگذشت جمال- قسمت دوم قبل تر زمانی که یکسال از شروع رابطه ما گذشته بود، دوست دختر من به اصرار من و به هدف بیشتر شدن تشابهات بین ما تصمیم گرفت بره دانشگاه و ادامه تحصیل بده و بعد از ۷ ترم با پشتکار و جدیت درسشو تموم کرد و مدرک کارشنایسیشو گرفت، زمانی که بیش از چهار سال از شرووع رابطه ما گذشته بود و بیش از دوسال بود که ما صیغه کرده بودیم اما در این دوسال هر چه تلاش کردیم خانواده ها بخصوص خانواده من نرم نشدن و از پس اون هیجانات اولیه و ارضا شدن غریزه ما کم کم هر دو ما داشتیم یه جور دیگه به رابطمون نگاه میکردیم شاید شبیه روزهای اول دوباره فکر میکردیم که شاید زوج متناسبی نباشیم دوست دختر من کارشناسیشو گرفت و با پیگیری و اصرار من به عنوان حسابدار در یه شرکت مشغول به کار شد. با پس اندازی که براش مونده بود به اضافه وامی که من براش گرفتمو اقساطش راهم خودم پرداختم یه آپارتمان کوچیک خرید حالا پنج سال از اولین تماس ما گذشته بود که تونست باز استقلال مالیشو بدست بیاره و وابسته کسی نباشه الان دیگه بعد از چند سال میتونست دوباره به آینده فکر کنه، به من، به خودش، به شرایطمون! به اینکه بدلیل شغل من، تا بیست و چند سال دیگه نمیتونستم برای زندگی برم تهران! به اینکه باوجود اینکه خانواده من، در شهرمن اونو نمیخواستن زندگی کردن اینجا هم براش ناممکن بود! و منم همه اینارو میدونستم و داشتیم کم کم قبول میکردیم که حق با دیگرانه و ما شاید بزرگترین اشتباه زندگیمونو داریم باهم انجام میدیم البته اون شرایطش به مراتب سخت تر از من بود و قبول کردن جدایی براش بسیار دشوارتر از من! تازه متوجه شده بودم که پنج سال از زندگیمو گذروندم و احساسم و غریزه جنسیم منو به راهی بردن که برگشتن ازون برای هردو ما بسیار طاقت فرساست من تصمیممو به جدایی گرفته بودم و اینکه در ۳۴سالگی برم دنبال سرنوشت خودم در یک رابطه رسمی و قانونی و متعارف یعنی "ازدواج"، که با اون نشده بود... و اجازه بدم سرنوشت راه اون راهم خودش رقم بزنه بدون من! اما اون اصرار به بودن باهم تا اخر به همین شکل (صیغه) داشت! ولی این تصمیم پر درد باید اجرا میشد، چون بعد از چند سال بالاخره عقل زورش به عشق (و یا شاید غریزه) رسیده بود! بعد از چند بار تلاش نافرجام سرانجام تصمیم من به فرجام رسید هر چند سخت و هرچند خرد کننده. و هر کدام از ما راه زندگی خودش را در پیش گرفت من بعد از یکسال از پایان این ماجرا نامزد کردم، اما این بار با شناخت کامل از خودم، خواسته هام و شرایطم با شخصی که مناسب و متناسب با من، فرهنگ، شرایط و خواسته هایم بود بارضایت و خشنودی خانواده هایمان! با اطمینان و امید به آینده! بعد از اینکه شما اون فیلم رو درباره راه پاسخ دادن به نیاز جنسی تو کانال گذاشتین، تصمیم گرفتم داستان خودم رو بنویسم. به نظر من، غریزه در وجود همه انسانها و موجودات وجود داره و بزرگترین تضمین کننده بقا نسل آنها است و تقریبا میشه گفت قابل تعطیل کردن و نادیده گرفتن نیست همونطوری که من مذهبی اون روزها و دراوج تعصبات و اعتقاداتم نمیتونستم سرکوبش کنم و گرچه به سمت دوستی و رابطه با جنس مخالف نمیرفت ولی سر از خودارضایی در می آورد! الان چند ساله اون رابطه تموم شده و من هم دوستی را تجربه کردم و هم ازدواج موقت در مقایسه باید بگم که تازمانی که ما دوست دختر و دوست پسر بودیم رابطه ها نسبتا پنهانی بود و بی اطلاع خانواده هامون البته با ترس زیاد ازینکه یه آشنا مارو ببینه یا جایی کسی بهمون شک کنه! و در نبود شبکه های اجتماعی فعلی هزینه تماسهای تلفنیمون هم بسیار زیاد بود به هر حال با گسترش شبکه های اجتماعی و تغییر فرهنگها هم دوستی با جنس مخالف به امری متداول تر برای افراد مجرد تبدیل شد و هم تماسها راحتتر و گسترده تر شده یعنی در جامعه امروز گرچه رابطه با جنس مخالف بیرون از چهارچوب خانواده امری قانونی نیست اما حداقل به قسمتی از عرف جامعه تبدیل شده و بر خلاف اون ازدواج موقت با وجود قانونی بودن امری غیر متعارف از سوی اکثریت جامعه محسوب میشه و در هرحال، تعهد و صداقت، حلقه گمشده اغلب روابط شکل گرفته این روزهای جامعه ماست جایی که نه به آموزه های دینی پایبندیم و نه اطلاعی از فرهنگهای دیگر و نوع تعهد اخلاقی انها به یه رابطه دوستی داریم و همه اینها به این دلیل است که یکی از بزرگترین نیازهای جوانان ما نادیده گرفته شده و یا انکار میشه |