تالار گفتمان عروس

نسخه کامل: به بهانه خبر 41 تجاوز به دختران ایرانشهر: از سانسور تا تجاوز
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
دکتر محمدرضا رجبی شکیب:

مراجعی داشتم که یک روز آسیمه سر تماس گرفت و گفت حال خواهر کوچکش خیلی بد است و می خواهد زود او را ببینم. فردا آمدند کلینیک. به خواهر ۱۹ ساله اش، که ساکن منطقه ای در حومه جنوب شرق تهران بودند، تجاوز شده بود. پسری با دخترک طرح دوستی ریخته بود و وسوسه اش کرده بود که بیا خانه و قلیان بکشیم و... دخترک ویران بود. دو روز تمام اشک ریخته بود. این شانس را داشت که خواهر بزرگش مستقل زندگی می کرد و دستکم توانسته بود به او پناه ببرد. می گفت نمی تواند به پدر و مادرش چیزی بگوید. می گفت مادر دق می کند. می گفت پدر او را از خانه بیرون می کند. با برادرانش چه می کرد؟

بخشی از راهبرد من برای بازگشت آرامش و عبور از بحران، این بود که عزت نفس او را ترمیم کنم. تشویقشان کردم حتی بدون اطلاع پدر و مادر، با حمایت خواهر بزرگتر، از آن پسر شکایت کنند. قبول کردند، اما می دانستم که دارم تکلیف مالایطاق می کنم. می توانستم تصور کنم سرشکستگی دختری که می خواهد در جلسه دادگاه به این سوال پاسخ بدهد که: چرا به خانه آن پسر رفتی؟! و در نهایت محکوم شود که: با رضایت خودت بوده...

مراجع دیگری داشتم در یکی از گروه درمانی های جرات ورزی؛ دختری تحصیلکرده، مستقل و امروزی و ساکن یکی از مناطق شمال تهران. در تجربه هایی که در گروه با دیگران به اشتراک گذاشت، از آزارهای جنسی کلامی و حتی فیزیکی مرد متاهلی از بستگانش گفت که از کودکی تا امروز ادامه داشته و گویا برای بسیاری دیگر از دختران فامیل هم اتفاق افتاده. پیرمرد آزارگر همراه همسرش، مدتی بود در خانه او مهمان بود و می تواند تصور کنید همخانه شدن با او، چه اضطرابی را بر سر این دختر آوار می کرد. تنها واکنش مراجع من اما، کناره گیری و فرار از موقعیت بود. واکنشی در نهایت انفعال که تمام این سالها ادامه داشت.

در پایان یکی از جلسات گروه درمانی که همه اعضای گروه او را تشویق می کردند به برخورد جرات ورزانه، با تکنیکی که آدلر آن را «تف کردن در سوپ مراجع» می نامد، به مراجعم گفتم: اگر اعتراض نکنی و نایستی، تو از این به بعد در تمام آزارهایی که این مرد به دختران دیگر روا می دارد، شریک هستی!

جلسه بعدی گروه، از او پرسیدیم این هفته چه کردی؟ گفت باز هم نتوانسته حرفی بزند. خانه اش را ترک کرده تا وقتی آنها بروند.

به دختران ایرانشهری تجاوز شده و آنقدر خانواده این دخترکان سکوت و کتمان کرده اند، که تعداد قربانیان رسیده به بیش از ۴۰ نفر.

داستان سکوت از ترس آبرو و سلطه پذیری پرخاشگرانه زنانه، داستانی ریشه دار در فرهنگ ماست. از جنوب تا شمال این شهر، نه، بگو از شمال تا جنوب این کشور، دختران و زنان بسیاری هستند که در برابر آزارهای جنسی، تنها یک واکنش را آموخته اند: سکوت. در خود فرو می ریزند و خاموش می مانند، مبادا که تشت رسوایی مردان سلطه جو از بام بیفتد.

در این ظلم و حق کشی، آنها که از آزار جنسی فاجعه ای غیر قابل جبران می سازند، آنها که نجابت دختران را در بکارت آنها خلاصه می کنند، آنان که آموزش های جنسی را منع و سکس را تابو می کنند، و آنان که زنان را مستوره می خواهند و در تابلوهای شهر و در تصاویر تلویزیون، زن را سانسور می کنند، شریک اند.

 
نامه ناشناس:
سلام آقای دکتر شکیب عزیز
امیدوارم حالتون خوب باشه

پست آخرتون چقد خوب بود... و فکر میکنم خیلی ها، خیلی ها تو جامعه ما مبتلا به هستن!

من خودم تا سن ۱۷ -۱۸ سالگی، جوری تربیت شده بودم که فکر میکردم یه دختر سنگین و رنگین، وقتی یه آقایی براش مزاحمت ایجاد می‌کنه، باید سرشو بندازه پایین و دم نزنه.

حتی مامانم همیشه برام تعریف میکرد که داییم وقتی یه پسری برای زن داییم مزاحمت ایجاد کرده، و زن داییم هیچی نگفته، عاشق زن داییم شده چون شاهد این صحنه بوده و از نجابت(!) زن داییم خوشش اومده...

من هم مثل اکثریت قریب به اتفاق دختران و زنان سرزمینم مورد  آزار جنسی کلامی و فیزیکی قرار گرفتم و منم دقیقا منفعل بودم!
با خوندن مطلب شما ده ها ماجرا یادم اومد از گذشته...
سلام
یادمه در دوره راهنمایی، یه پسری بود که مسیرش و ساعت رفت و آمدش با من یکی بود،و تقریباً هرروز با من سوار تاکسی میشد و من تا خود مقصد توسط ایشون.... تصویر: images/smilies/huh.gif

ولی دم نمیزدم که مبادا راننده ها و مسافرا قضاوت  نادرستی در موردم کنن و دختر سبک سری بنظر بیام!

این رفتارهای من ادامه داشت تا وقتی که برای ادامه تحصیل به یه استان دیگه رفتم و از خانواده دور و بصورت جدی تر وارد جامعه شدم. کم کم نگاهم به ماجرا تغییر کرد و فهمیدم وقتی در مقابل آزار و اذیتهای کسی سکوت میکنی، انگار تلویحا رضایت خودتو از کارهاش نشون میدی!

یادمه یکبار تو بازار هفتگی شهر محل تحصیلم مشغول خرید بودم که متوجه آزارهای فیزیکی یه آقایی شدم که هی تکرار می‌شد، یه بار برگشتم عقب و نگاه غضبناکی بهش انداختم، دیدم یه لبخند مشمئز کننده ای تحویلم داد که یعنی بعله .... خوشت اومده که چیزی نمیگی!

انقد حالم بد شد که در یه لحظه دستمو بردم بالا و چنان زدم تو گوشش که راهشو گم کرده بود و نمیدونست از کدوم سمت فرار کنه!

در اون لحظه نه نگران حرف و نگاه توام با حیرت مردم بودم، نه نگران واکنش احتمالی اون آقا در یه شهر غریب! فقط صدای یه خانمی رو می‌شنیدم که با درماندگی از اون ور داد میزد آفرین ، آفرین ، خوب کردی، حرومزاده خستم کرده بود....

بعد تعمدا این ماجرا رو در حضور برادرا و مامانم با جزییات تعریف کردم و با سرزنش شون مواجه شدم که با حالت بهت و شوک میگفتن مجبور بودی بری بازار،چیکار کردی مگه راه افتاد دنبالت ، چرا تنها بودی و.... ولی برام مهم نبود.

ازون به بعد رفتارم تغییر کرد و دیگه ساکت نمی‌مونم.

مثلا یادمه یکبار تو تاکسی یه آقایی مزاحمم شد، با صدای بلند و قاطع به راننده گفتم لطفاً این مسافر بی فرهنگتون رو پیاده کنید. من کرایه شو میدم، راننده هم فوری پیادش کرد و حتی از من چندین بار عذر خواهی کرد.
و خیلی اتفاقای مشابه دیگه...

نمیگم کارهای من و واکنش من عیناً درست بوده، ولی الان دیگه یقین دارم ساکت بودن و ظلم پذیر بودن، بدترین کار ممکنه!

 
نامه ناشناس:
سلام اقای دکتر شکیب

 راستش این ما نیستیم که باید بهشون یاد بدید تا سکوت نکنن در واقع این خانواده های ما هستن که باید یاد بگیرن وقتی ما معترض میشیم نزنن تو دهمون و نگن دختره جلف ساکت شو...

تعرض فقط این چیزایی که شما گفتید نیست.

یادمه یک بار میخواستم با ماشین بپیچم داخل یه کوچه که تقریبا باریک بود. یه آقایی ماشینش رو کاملا وسط کوجه پارک کرده بود و تکون نمیخورد. من بهش معترض شدم و اون با لفظ بدی به من جواب داد.

مجددا بهش گفتم آقای محترم کوجه رو بستی، بردار ماشینتو من میخوام رد شم، قبل از این که اون آقا حرفی بزنه مادرم  با پشت دست زد توی دهن من، که ساکت شو با مردا حرف نزن برو از یه مسیر دیگه بریم.

و پر دردتر از سیلی مادرم، حرف اون مرد بود که به مادرم گفت : جمعش کن دخترتو قبل از این که پسرای ما رو خراب کنه با این پروویی و بی ادبیش!

 
لینک مرجع