تالار گفتمان عروس

نسخه کامل: واژینسموس: ترس، برادر حقارت است
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
دکتر محمدرضا رجبی شکیب:

مشکل شایعی هست در خانم های جوان؛ اینکه به دنبال برانگیختگی جنسی گرفتار انواع درد، از جمله سردرد یا درد شکم می شوند. عده دیگری هستند که بعد از برانگیختگی یا بعد از تجربه ارگاسم، احساس گناه و نفرت از خود بر سرشان آوار می شود. اغلب آنان از برانگیختگی می ترسند و اجتناب می کنند و سرکوب میل جنسی، مکانیسم دفاعی آنها است برای کاهش اضطراب یا درد. ریشه مشکلات هم اینها، و هم مبتلایان به فوبیای سکس و فوبیای دخول (یا همان واژینسموس)، در ناهشیار است. از کجا بذر این احساس گناه درباره سکس و  یا ترس از آن، در ذهن یک دختر کوچک کاشته شده که در بزرگسالی میوه اش می شود این؟ دقیقا نمی دانیم. اما آشکار است که بخشی از این بازداری ها محصول نظام تربیتی مردسالار در دنیای سنتی ست.

در دنیای مردسالار، زن ابزار بهره مندی مرد است و حقوقی برابر با مرد ندارد. ختنه دختران از کجا آمده؟ و یا توصیه به تمکین حتی بر جهاز شتر؟ و آیا برای مادربزرگ های ما حقوق جنسی معنا داشته است؟  قواعد دنیای سنتی را مردان نوشته اند و یکی هم همین است که سکس برای زنان موضوعیتی ندارد. پس چه بهتر که از همان کودکی به آلت جنسی دختران بگوییم «عیب» و تصویری دلهره آور یا گناه آلود در ذهن آنان بسازیم از سکس؛ که تا آخر عمر خیالمان راحت باشد.

مثل همیشه تاکید می کنم اینها هیچ ربطی به تعالیم دینی ندارد. احکام دین، همواره تابع شرایط زمان و مکان بوده و به باور من،  اسلام «نسبت به زمان خود» بسیار هم احکام روشنفکرانه ای دارد که حقوق زنان را پاس داشته. یک مثال: چرا طبق احکام اسلامی وقتی مردی عنین است (یعنی ناتوانی جنسی دارد) خود به خود عقد ازدواج قابل فسخ است؟ نه این است که در سرزمینی که دختران را زنده به گور می کردند، اسلام حقوق جنسی زنان را هم به رسمیت شناخته؟ بگذریم.

اما در همین زمانه، بسیار هم هستند خانم هایی که از رابطه گریزان اند و وقتی می پرسی چرا؟ می گویند می ترسیم. عده ای از ازدواج هم گریزان اند به دلیل همین ترس. ترس از چه؟ می گویند: این روزها دیگر نمی شود به هیچ مردی اعتماد کرد. می پرسی اعتماد به چی؟ می گویند: اگر یک روز مرا رها کرد چه؟ من طاقتش را ندارم.

این ترس، اپیدمی زنانه در جامعه ای است که در حال گذار است از سنت به تجدد. زن دنیای قدیم ترسی نداشت چون اولا انتخابی هم نداشت و ثانیا مردش او را رها نمی کرد. شاید مردش می رفت زنان دیگری می ستاند؛ اما طلاق برای او ننگ بود. مدرنیته که آمد، حق انتخاب هم با خودش آورد. حالا یک زن حق دارد انتخاب کند، اما می ترسد.

این ترس زنانه از رهاشدگی را هم قرنها است دنیای سنتی در ذهن دختران کاشته: وای اگر مردت رهایت کند! فراموش نکنید که در نقاطی از دنیا بعد از مرگ مرد، همسرش را هم در آتش می سوزاندند. اما مگر دنیای سنتی چه نفعی می برد از القا و ترویج این هراس؟

مراجعی داشتم که شوهرش بارها روابط ورازناشویی آشکار داشت و مدتی هم بود که همسرش را وادار می کرد با زنی که می گفت عقدش کرده، رابطه سه نفره برقرار کنند. زن، افسرده و با افکار خودکشی به من مراجعه کرد و من تلاش کردم در مسیر درمان شخصیت وابسته، به او جرات ورزی و مهارت های حل مساله بیاموزم؛ تا دستکم بتواند نه بگوید. وقتی یک روز بالاخره زن، توانست به شوهرش نه بگوید، آقا به کلینیک مراجعه کرد، عصبانی از من که دارم خانواده شان را از هم می پاشم و  شرایط موجود به نفع همسرش است و با تکرار این جمله که «اینجا ایران است» با تهدید اتاق را ترک کرد.

القای این ترس از رها شدگی در زن دنیای سنتی، به مرد دنیای سنتی امکان سلطه گری می دهد.

از زنان و دختران ترسان باید پرسید: چرا شما فقط می ترسید از اینکه رهای تان کنند؟ مگر شما نمی توانید رها کنید؟ آیا مردی که در مقابل شماست نباید بترسد؟ و اصلا به فرض که تمام شد. و مگر چیزی در این دنیا هست که شروع شود و تمام نشود؟ بالاخره که تمام می شود؛ حتی با مرگ. بعد چه می شود؟ مدتی سوگواری می کنید و تمام. مگر نه که زندگی ادامه دارد؟ چرا خود را این همه حقیر می بینید؟

هفته قبل مراجعی داشتم که وقتی داشت داستانش را برایم تعریف می کرد، اگر دودی بودم، حتما باید سیگاری روشن می کردم. دختری بکارتش در رابطه ای زایل شده بود و آن مرد از سر ترحم آمده بود خواستگاری و با این شرط که مهریه ای نباشد و فلان چیزها را هم به نام من کنی، ازدواج کرده بودند و در تمام این مدت خانواده دختر از سوی شوهر و خانواده اش تحقیر شده بودند و شوهر آشکار می گفت که تنوع طلب است و می گفت تو زیبا نیستی و نمی توانی مرا راضی کنی و من باید با دیگران ارتباط داشته باشم و دختر را بارها کتک می زد و بالاخره هم گفته بود که من اصلا تو را نمی خواهم و جدا شویم؛ و حالا دختر آمده بود پیش من که چه کنم؟ دوستش دارم. نمی توانم جدا شوم.

توضیح بیشتری لازم است؟
 
نامه زینب:



سلام دکتر شکیب عزیز

یادداشت «ترس، برادر حقارت است» شما نگاهی مردانه و تک بعدی داشت. می خواهم چند جمله درباره اش بنویسم.

اول باید ترس را تعریف کنید. واکنش فرد در برابر محرکهای تهدید آمیز ترس نامیده می شود. ترسها یک سیستم دفاعی برای مراقبت از افراد در مقابل مسائل تجربه نشده هستند. پس ترس بد نیست. همان ترس است که باعث میشود زود عاشق نشویم، دیر اعتماد کنیم و بیشتر نگران از دست دادن مهم ترین ها باشیم. ترس است که باعث میشود دیر تصمیم به خراب کردن سازه های زندگیمان بگیریم.

یک پست در مورد قانون تفاوت گذاشته بودید. بله الگوی زنانه، تنانه نیست. عاشقانه است. چون آموزه ها در تمام دنیا برای زنان این است که سکس نهایت عشق و علاقه است. اصلا شاید زنان به خاطر همین در رابطه بیشتر نیازمند نوازش، بوسیدن و در آغوش کشیدن هستند. الگوی مردانه اولویت در برطرف کردن نیازهای جنسی است. حتی به راحتی اشاره میشود که مردها از طریقه رابطه جنسی عاشق میشوند.

مثل بازی مرغ و تخم مرغ شده: تو با من رابطه برقرار کن تا ببینم می توانم عاشقت بشوم، تو عاشق بشو تا من با تو رابطه برقرار کنم.

مردها در این بین باهوش تر بوده اند. آنها که از دل قرنها مردسالاری آمده اند، می دانستند که زنان رابطه تنانه برایشان مساوی است با جریحه دار کردن غرورشان. و برای راضی کردن زنان به رابطه تنانه، راه قلب زنان را با دروغهای قشنگ، ایفای نقشهای جذاب و... باز کردند.

و بعد از اولین رابطه، آن هایی که ماندگار شدند با درست کردن قانون مسخره جذابیت، برای برآورده کردن خواسته هاشان قانون گذاشتند: زیاد محبت کنی میروم، کم محبت کنی میروم!

آنهایی هم که رفتنی شدند از خودشان داستانهای زنان دلشکسته ای را جا گذاشتند که یا میجنگند نه برای یک تکه پوست به اسم پرده بکارت که برای یک قلب در سینه شان، که معمولا هم از طرف همان مردان متهم هستند به ترسو و حقیر بودن، یا بی اعتماد میشوند به این جماعت، که باز هم  همان مردان متهم شان میکنند به بدبینی و بی عاطفگی...

چه باید کرد در این بازی مردانه، که همه از عاشق پیشه اش تا روان شناس و قانونگذارش در یک تیم هماهنگ داستان پیروزی شان را پیش میبرند.

وای به روزی که زنان روابطشان را تنانه کنند. در کمترین اتفاق آقای دکتر شما باید کلینیک و کلاسهاتان را تعطیل کنید، چون این زنان هستند که به واسطه عشقی که در قلبشان دارند یا حتی دروغی، تلاش می کنند برای بهتر شدن هر چیزی...

در ژاپن اگر مردی به زنی قول ازدواج بدهد و به آن عمل نکند به زندان محکوم میشود. پس چرا باید مشاورین ما آخرین حرکت شجاعانه یک زن را فراموشی و ترک کردن بدانند؟ انگار که اتفاقی نیفتاده و: بدان که ارزش قلب تو کمتر از بکارتت است!

به جای گذاشتن پستهایی که ما را یاد پند و اندرزهای مادربزرگهامان بیندازد، پستهایی بگذارید که مردان را یاد شرافت و مردانگی نیاکانشان بیندازد.

 
پاسخ دکتر شکیب به زینب:


زینب عزیر سلام

آشکار است که این نامه، حرف های زنی زخم خورده و خشمگین است. و من نمی دانم پاسخ من، که تلاش می کنم بر پایه منطق باشد، چقدر ممکن است آلام زینب را تسکین بدهد. با این حال می نویسم.

1- نوشته ای که ترس بد نیست. موافقم. اما ترس دو جور است: منطقی یا غیر منطقی. ترس منطقی اگر نباشد، ما زنده نمی مانیم. اما ترس غیر منطقی را نمی شود ستود. آیا هروقت، از هرچه بترسیم، خوب است؟ من در یادداشتم اشاره کردم به فوبیاها. مثلا کسی که فوبیای ارتفاع دارد. آیا این ترس خوبی است؟ خب مبتلا به آکروفوبیا هم استدلال می کند من اگر در ارتفاع باشم حالم بد می شود پس ترسم دارد از من مراقبت می کند. این منطقی است؟ البته که آن فرد می تواند هرگز به دنبال درمان نرود و هرگز هواپیما و آسانسور سوار نشود و از کنار هر دره یا پنجره ای هم رد شود اضطراب بگیردش و تمام عمر هم عذاب بکشد. بله. آن جوری هم می شود زندگی کرد. اما منطقی و عاقلانه نیست.

2- استدلال شما یک نتیجه دارد: باخت - باخت. چکیده حرف شما را این می فهمم که گفته ای من یک زنم و خوبم و باید عذاب بکشم چون همه مردها مردند و بدند. می گویی مردی خوب است که مثل من که یک زن هستم فکر کند و زندگی کند. خب، حالا که زنان و مردان فرق دارند و اغلب مردها مثل شما نگاه نمی کنند. حالا چه کنیم؟ تمام عمر عذاب بکشیم و یا بجنگیم؟ تناقض حرفهایت آنجا آشکار می شود که از یک طرف می گویی در دل قرنها مردسالاری، مردها فریفتن زنان را آموخته اند؛ و بعد در آخر حرف هایت گفته ای مردان را باید یاد شرافت و مردانگی نیاکان شان انداخت.

راستش من به عنوان یک مرد، شرافت و مردانگی ای در نیاکان بزرگوارم نمی بینم. آنچه می بینم این است که در طول تاریخ مردان زنان را زیر پرو بال خود گرفته اند و برای خود اقتدار خریده اند. در یادداشتم هم اشاره کردم که مرد دنیای قدیم، زنش را رها نمی کرد و طلاق برایش ننگ بود؛ اما به خود حق می داد متعهد نماند. اسم این را شرافت می گذاری؟ اما من شرافت را در صداقت و تعهد می بینم. همیشه مردانی بوده اند که متعهد بوده اند و پای قول شان ایستاده اند در طول تاریخ و امروز هم. کما اینکه مردی که در دنیای امروز با صداقت می گوید من تو را برای سکس می خواهم، از نظر من شریف است. دنیا نه قبلا و نه امروز، سیاه یا سفید نبوده. همیشه خاکستری بوده و هست و خواهد بود.

3- هم امروز و هم در طول تاریخ، با زبان های مختلف، در عرفان و اخلاق و روان شناسی، گفته اند و نوشته اند که کلید خوشبختی آدمی، در خرسندی و رضاست. در پذیرش آنچه هست. در خود پذیری و دیگری پذیری و جهان پذیری. می شود همه عمر جنگید، یا می شود همه عمر تحمل کرد و تاسف خورد. البته که گاهی هم باید جنگید و گاهی هم باید تحمل کرد. بستگی دارد که هدف ما چه باشد. اما کسی آرامش دارد که عاقلانه هدف گذاری می کند.

خود را بی هدف کوبیدن به سنگ ها، حاصلی ندارد جز زخم های عمیق تر. گاهی باید نشست و فکر کرد: بله، این سنگ است. کاش آب بود و تن می زدم به آن و رد می شدم. اما نیست. حالا می توانم بنشینم و نفرین کنم بر همه سنگ ها تا آخر عمر. اما با نفرین من سنگ ها آب می شود؟ یا این منم که دارم عمرم را پای این سنگ هدر می کنم؟ خب چه باید بکنم؟ شاید باید بروم کلنگ بیاورم. شاید باید اصلا رها کنم و از آن سو عبور کنم. منطقم چه می گوید؟

منطق زینب می گوید که مردان باید عوض شوند و همان شوند که ما زنان می خواهیم؟ خب، آن سو هم مردانی هستند که می گویند زنان باید عوض شوند و همان شوند که ما می خواهیم. اتفاقا مردان در طول تاریخ چنین کرده اند. زنان را همان ساخته اند که خواسته اند. حالا اگر مردانی پیدا شوند و بگویند این بازی را باید به هم زد و عادلانه نشست و گفتگو کرد، زینب می گوید این حرف ها مردانه است و تک بعدی؟

راستش الان که اینها را می نویسم یاد دعوای ایران و آمریکا افتاده ام. کسی که این وسط از گفتگو و حرکت به سمت صلح بگوید، از هر دو طرف به قول معروف «سیلی می خورد». اما سرانجام، تنها راه اعتدال است که می تواند آرامش را برقرار کند.

 
لینک مرجع