۱۲ اسفند ۱۳۹۶, ۰۱:۴۷ صبح
دختری رو میشناسم از یه خانواده ی سنتی، با باورای خیلی قدیمی. بی نهایت این دختر شاد بود...
خانوادش تمام آزادی و اختیارش رو ازش گرفتن. کارای پیش پا افتاده رو خودشون براش انجام میدادن (مثل رسوندنش به جاهای مختلف، محدود کردنش توی روابطش با دوستا و اجازه ندادن برای بیرون رفتن باهاشون، یا حتی لقمه ی آماده به دستش دادن) قدرت انتخاب یه لباس رو هم کم کم داشت از دست میداد. و باعث شدن توی سن ۲۰ سالگی احساس نقص کنه توی وجودش.
چند وقت پیش با من از تنهاییهاش صحبت کرد و سعی کردم کمی از اون شرایط جداش کنم اما خب متاسفانه قدرت خانواده بیشتر بود و من دسترسی کمی بهش داشتم.
کم کم وسواس عجیبی نسبت به ظاهرش گرفت و ایرادای مختلف روی سلامتش میگذاشت مثل خوب نبودن پوست، احساس مریضی و گریه و غصه و نخندیدن و غذا نخوردن.
کنار همه ی اینا خانوادش باز بهش میچسبیدن و این بارم به جای رها کردنش دلسوزیای بیجا ازشون میدیدیم. اونا هم پا به پاش غصه میخوردن و همچنان همون روال قدیمی.
ازشون خواستیم با مشاور و کسی که تخصص و دانش داره صحبت کنن تا این دختر معصوم بدتر نشه. (هدف اصلی مون مشاوره به خانوادش بود که بدونن چطور میتونن کمکش کنن)
همه ی اینارو گفتم که به اینجا برسم:
بدترین قسمت ماجرا انتخاب مشاورشون بود که یه پزشک از شهرستان این مشاور رو بهشون معرفی کرد و بدون توجه به حرف ما برای انتخاب درست، به تهران اومدن و به این شخص مراجعه کردن... منطق آقای متخصص رو نمیدونم اما میدونم که بیشتر به جای آروم شدن، حالش خراب تر شد.
ازش پرسیده بود که آیا اقدام به خودکشی کردی؟ و در نهایتم همونجا جلوی خودش به خانوادش گفته مراقبش باشید ممکنه بخواد خودش رو بکشه...
امید یه خانواده برای بهتر شدن بچه شون رو تبدیل کرد به اشک و گریه و وحشت. تا جایی که من خبر داشتم اوضاع انقدر حاد نبود اما خییلی بد و حاد شد با این صحبتا.. خیلی تلخ شد واسشون. و حالا تا ترمیم جای اون حرف و برخورد و درست شدن حال این دختر راه طولانی تر شده.
بعضی ها انگار از مشاور بودن فقط اسمش رو یدک میکشن و شاید اون انسانی که روبروشون نشسته و روحش بیمار شده کمترین ارزش و جایگاه رو براشون داره. نمیدونم این قصه ی تلخ فقط برای ایران ما هستش یا جاهای دیگه هم اتفاق میفته.
امیدوارم همه مون هشیار تر بشیم توی انتخاب این مورد و ممنونم از آگاهی دادن شما. دید خیلی از ماها این روزا باز تر شده نسبت به مشاوره و اهمیتش.
خانوادش تمام آزادی و اختیارش رو ازش گرفتن. کارای پیش پا افتاده رو خودشون براش انجام میدادن (مثل رسوندنش به جاهای مختلف، محدود کردنش توی روابطش با دوستا و اجازه ندادن برای بیرون رفتن باهاشون، یا حتی لقمه ی آماده به دستش دادن) قدرت انتخاب یه لباس رو هم کم کم داشت از دست میداد. و باعث شدن توی سن ۲۰ سالگی احساس نقص کنه توی وجودش.
چند وقت پیش با من از تنهاییهاش صحبت کرد و سعی کردم کمی از اون شرایط جداش کنم اما خب متاسفانه قدرت خانواده بیشتر بود و من دسترسی کمی بهش داشتم.
کم کم وسواس عجیبی نسبت به ظاهرش گرفت و ایرادای مختلف روی سلامتش میگذاشت مثل خوب نبودن پوست، احساس مریضی و گریه و غصه و نخندیدن و غذا نخوردن.
کنار همه ی اینا خانوادش باز بهش میچسبیدن و این بارم به جای رها کردنش دلسوزیای بیجا ازشون میدیدیم. اونا هم پا به پاش غصه میخوردن و همچنان همون روال قدیمی.
ازشون خواستیم با مشاور و کسی که تخصص و دانش داره صحبت کنن تا این دختر معصوم بدتر نشه. (هدف اصلی مون مشاوره به خانوادش بود که بدونن چطور میتونن کمکش کنن)
همه ی اینارو گفتم که به اینجا برسم:
بدترین قسمت ماجرا انتخاب مشاورشون بود که یه پزشک از شهرستان این مشاور رو بهشون معرفی کرد و بدون توجه به حرف ما برای انتخاب درست، به تهران اومدن و به این شخص مراجعه کردن... منطق آقای متخصص رو نمیدونم اما میدونم که بیشتر به جای آروم شدن، حالش خراب تر شد.
ازش پرسیده بود که آیا اقدام به خودکشی کردی؟ و در نهایتم همونجا جلوی خودش به خانوادش گفته مراقبش باشید ممکنه بخواد خودش رو بکشه...
امید یه خانواده برای بهتر شدن بچه شون رو تبدیل کرد به اشک و گریه و وحشت. تا جایی که من خبر داشتم اوضاع انقدر حاد نبود اما خییلی بد و حاد شد با این صحبتا.. خیلی تلخ شد واسشون. و حالا تا ترمیم جای اون حرف و برخورد و درست شدن حال این دختر راه طولانی تر شده.
بعضی ها انگار از مشاور بودن فقط اسمش رو یدک میکشن و شاید اون انسانی که روبروشون نشسته و روحش بیمار شده کمترین ارزش و جایگاه رو براشون داره. نمیدونم این قصه ی تلخ فقط برای ایران ما هستش یا جاهای دیگه هم اتفاق میفته.
امیدوارم همه مون هشیار تر بشیم توی انتخاب این مورد و ممنونم از آگاهی دادن شما. دید خیلی از ماها این روزا باز تر شده نسبت به مشاوره و اهمیتش.